با صابون نیا !!! یعنی بدون تعلقات باید بیایی!!!
سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۲۸ ب.ظ
حکایتی از ملاقات با امام زمان علیه السلام
مردى صابون فروش بسیار اشتیاق زیارت حضرت ولى عصر را داشت و در فرج حضرت بى صبر و قرار بود، همیشه گریان و لقاى آن حضرت را مشتاق بود.
روزى یکى از اصحاب حضرت به نزد او رسیده گفت: بیا برویم خدمت حضرت! مرد صابون فروش با کمال اشتیاق حرکت نموده سر از پا نشناخت، او را مقدارى راه برد، سپس به دریا رسیدند، از دریا او را عبور مى داد، در بین دریا که قدم روى آب می گذاشت و مى رفت باران سختى درگرفت.
مرد صابونى یادش آمد که صابون هائى را که پخته است و روى بام خانه خود پهن نموده هم اکنون همه آنها لِه شده و آب مى شود و از ناودان پائین مى ریزد، به مجرّد این خیال پایش در آب فرورفت و نزدیک بود غرق گردد! آن شخص مصاحب فرمود: توجه به خدا داشته باش و از حضرت استمداد کن و فکر صابون را از کلّه ات بیرون ببر! همین که متوجه خدا شد دوباره روى آب قرار گرفت و مشغول حرکت شدند تا آنکه از دریا عبور نموده خدمت حضرت رسیدند؛
همین که آن مصاحب خواست رخصت دخول و تشرّف براى رفیق خود بگیرد حضرت فرمودند:
ردّوهُ فَإنّهُ رَجُلٌ صابونىٌّ. (او را برگردانید او مردی صابونی است)
۹۶/۰۲/۱۹