🔺امام سجاد علیه السلام می فرمایند؛
🔹مرا به گرانی چه کار، اگر گران شود روزی ام بر عهده ی خداست!
🔹و اگر ارزان شود، نیز روزی ام بر عهده ی اوست!
📜کافی،جلد ۵،ص ۱۹۴ ،ح۷
🔹مرا به گرانی چه کار، اگر گران شود روزی ام بر عهده ی خداست!
🔹و اگر ارزان شود، نیز روزی ام بر عهده ی اوست!
📜کافی،جلد ۵،ص ۱۹۴ ،ح۷
🔺متن عربی حدیث؛
وفی کتاب الانوار قال العامری : إن هارون الرشید أنفذ إلى موسى بن جعفر جاریة خصیفة ، لها جمال ووضاءة لتخدمه فی السجن فقال قل له « بل أنتم یهدیتکم تفرحون » لا حاجة لی فی هذه ولا فی أمثالها ، قال : فاستطار هارون غضبا وقال : ارجع إلیه وقل له : لیس برضاک حبسناک ، ولا برضاک أخذناک ، و اترک الجاریة عنده وانصرف ، قال : فمضى ورجع ثم قام هارون عن مجلسه وأنفذ الخادم إلیه لیستفحص عن حالها فرآها ساجدة لربها لاترفع رأسها تقول : قدوس سبحانک سبحانک.
فقال هارون : سحرها والله موسى بن جعفر بسحره ، علی بها ، فاتی بها وهی ترعد شاخصة نحو السماء بصرها فقال : ماشأنک؟ قالت : شأنی الشأن البدیع إنی کنت عنده واقفة وهو قائم یصلی لیله ونهاره ، فلما انصرف عن صلاته بوجهه وهو یسبح الله ویقدسه قلت : یاسیدی هل لک حاجة اعطیکها؟ قال : وما حاجتی إلیک؟ قلت : إنی ادخلت علیک لحوائجک قال : فما بال هؤلاء؟ قالت : فالتفت فاذا روضةمزهرة لا أبلغ آخرها من أولها بنظری ، ولا أولها من آخرها ، فیها مجالس مفروشة بالوشی والدیباج ، وعلیها وصفاء ووصایف لم أر مثل وجوههم حسنا ، ولا مثل لباسهم لباسا ، علیهم الحریر الاخضر ، والاکالیل والدر والیاقوت ، وفی أیدیهم الاباریق والمنادیل ومن کل الطعام ، فخررت ساجدة حتى أقامنی هذا الخادم فرأیت نفسی حیث کنت.
قال : فقال هارون : یاخبیثة لعلک سجدت فنمت فرأیت هذا فی منامک؟ قالت : لا والله یاسیدی إلا قبل سجودی رأیت فسجدت من أجل ذلک فقال الرشید : اقبض هذه الخبیثة إلیک ، فلا یسمع هذا منها أحد ، فأقبلت فی الصلاة ، فاذا قیل لها فی ذلک قالت : هکذا رأیت العبد الصالح 7 فسئلت عن قولها قالت : إنی لما عاینت من الامر نادتنی الجواری یافلانة ابعدی عن العبد الصالح ، حتى ندخل علیه فنحن له دونک ، فما زالت کذلک حتى ماتت ، وذلک قبل موت موسى بأیام یسیرة [١].
🔺متن فارسی داستان؛
🔹مرحوم مجلسی نقل کرده است:
که هارون، خلیفه بیحیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) به زندان بردند (و منظورش بدنام کردن حضرت بود).
امام پیغام داد:
🟠«بَل انتُم بِهَدیتکُم تَفرَحُون(۱)؛
این شما هستید که با هدایای خود شادمان میشوید»؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم.
هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت: به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان، نزد تو نفرستادیم، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند.
مدتی گذشت، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد.
خادم به زندان رفت. با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب
میگوید:
🟠قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ،
جریان را به هارون گزارش داد.
هارون گفت:
به خدا سوگند! موسی بن جعفر او را سحر کرده است،
کنیز را بیاورید. کنیز را به حضور هارون آوردند، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد.
هارون پرسید: تو را چه شده؟
گفت: خبر تازهای دارم! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز میخواند، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند میشود.
به او عرض کردم:
مولای من! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟
فرمود: با تو چه کار دارم؟
عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آوردهاند.
آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس اینها چه کارهاند؟!
🟢نگاه کردم، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود، فرشهای نفیس در آن گسترده بود و حوریههای بسیار زیبا با لباسهای آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم.
با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد.
هارون گفت: ای ناپاک! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی؟
گفت: نه! به خدا سوگند! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم.
هارون (به فردی) گفت: این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد.
از او پرسیدند: چرا چنین میکنی؟ گفت: عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را چنین یافتم … .
راوی این داستان میگوید: این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت.
این ماجرا چند روز قبل از شهادت حضرت موسی ابن جعفر علیه السلام رخ داده است.
💥ترجمه روایت قریب به مضمون می باشد.
منبع ؛
۱. بحار الانوار ، جلد ۴۸ ، صفحه ی ۲۳۸ .
حضرت علی علیه السلام می فرمایند؛
💥 سیِّئه تسووُک خیر عند الله من حسنه تعجبک 💥
🖋️گناهی که اندوهگینت کند، نزد خدا بهتر است از کار نیکی که به خود پسندی گرفتارت سازد.
⬅️منبع ؛ نهج البلاغه حکمت ۴۶
Parvzkadeh@
💠 مگسِ کشتیران!
🔹مگس بر پرِکاهی نشست که بر ادرارِ درازگوشی روان بود. مغرورانه کِشتی میراند و میگفت:
🔻من علم دریانوردی و کشتیرانی خواندهام، و در این کار بسیار تفکر کردهام. ببینید این دریا و این کشتی را، و بنگرید مرا که چگونه در این دریای موّاج و پُر خطر کشتی را به ساحل امن میرسانم!🔺
🔹در ذهن کوچکش از پرکاهی، یک کشتی عظیم، و از آن ادرار، دریایی بیساحل ساخته بود.
صاحِبِ تأویلِ باطِلْ چون مگس
وَهْمِ او بوْلِ خَر و تصویرْ خَس
گَر مگس تأویل بُگْذارد به رای
آن مگس را بَخت گرداند هُمای
#هادی #هدایت
#مولانا
💥 عاقبت نامردی💥
🔹مُفَضّلبنعُمَر: امام صادق علیهالسلام به من فرمودند:
🔻هر کس به زیانِ مؤمنی سخن بگوید، و رسوایی او و ازبینبردنِ مروّت و جوانمردیاش را بخواهد تا از چشم مردمان بیفتد، خداوند او را از ولایت خودش به ولایت شیطان میاندازد، ولی شیطان هم او را نمیپذیرد!🔺
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚کافی، ج ۲، ص ۳۵۸:
«من روى على مؤمن روایة یرید بها شینه و هدم مروءته لیسقط من أعین الناس، أخرجه الله من ولایته إلى ولایة الشیطان؛ فلا یقبله الشیطان.»
#واجبات_محرمات #اخلاق_قبل_عرفان #غیبت #تهمت
💥طرح شبهه؛
میگوید اگر خدا جای ما در این مشکلات بود، چه میکرد ؟ آیا کفر نمی گفت؟!
✍جواب؛
یک مثال می زنم، زیاد حرف نمی زنم، امام حسین علیه السلام خلیفه خدا بود در مشکلات کفر گفت یا عشق کرد ؟
حضرت زینب ام المصائب بود، کفر گفت یا فرمود ما رایت الا جمیلا ؟
گرگ در هوای گرد و خاکی شکار میکند.
در مثال مناقشه نیست 💚💚💚
💚پیامبر رحمت💚
🔹ﺳﺎﺭه، ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ رسول خدا صلی الله علیه و آله ﺭﻓﺖ. ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
🔻ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪهﺍﯼ؟🔺
– ﻧﻪ
🔻ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪهﺍﯼ؟🔺
– ﻧﻪ
🔻 ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪهﺍﯼ؟🔺
– ﺷﻤﺎ همیشه ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎه ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎنی ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪهﺍﻡ، ﺁﻣﺪهﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ؛ نه جامهای دارم، نه مرکبی و نه پولی که زندگی ام را بگذرانم.
🔻ﺗﻮ ﮐﻪ در مکه روزگاری ﺁﻭﺍﺯهﺧﻮﺍﻥِ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ، ﭼﻄﻮﺭ شد که ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟🔺
– ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ، دیگر ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯهﺧﻮﺍﻧﯽ سراغ من نمیآید؛ فراموش خاص و عام شدهام، به سختی زندگی میکنم.
🔹ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ اکرم ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ. ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
📌 سه نکته:
1⃣ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪه ﺑﻮﺩه، ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ هم ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭘﻨﺎه ﺍﻭ ﺑﻮﺩه است.
2⃣ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪه ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ، ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ.
3⃣ آن زن ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ، ﺁﻣﺪ کمکی ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ!
📚 مجمع البیان، ج۹، ص۲۷۰.